فاصله میگیرم از آدم ها
می ترسم از یه عده ی محدود
خوب و بد اینجا دَرهمِ دختر
ای کاش حقِ انتخابی بود...
این روزا سخته بفهمی کی
رو صورتش نقاب می زاره
یا کی میونِ اینهمه آدم
قابلیت ِ اعتماد داره....
به هر طریقی زنده ایم اما
تاوانِ این زندگیو دادیم
بدی نکردیم به کسی اما
تا پای جون حساب پس دادیم....
بدی نکردیم و بدی دیدیم
غافل از اینکه گرگ بسیاره
ما فکر کردیم مادرمونه
هر کی که دستای سفید داره..*
اون که میگه دوسِت داره شاید
فردا رقیب و دشمنت باشه
خیال صید داره دستی که
به سمت تو هی دونه میپاشه....
فاصله میگیرم از آدم ها
میترسم از یه عده ی محدود
خوب و بد اینجا در همِ دختر
ای کاش حقِ انتخابی بود....
(ز. فرهادی)
* اشاره به داستان شنگول منگول