به احساسِ هر آدمی چنگ زدم

تا شاید از این درد خلاصم کنه

تا شاید بتونه برای یه شب

به آینده امیدوارم کنه..


هنوزم گُمم توو  بیست سالگیم

جهانم شده قدِ سر شونه هات

قرار بود رختِ سفید تن کنم

نه یک عمر مشکی بپوشم برات...


شبیه تو با من کسی خوب نیست

به عشق بازیام مثِ تو  تن بده

بهشتو بیاره توو آغوشِ من

یه دنیای دیگه نشونم بده...


تلافی  کنه بوسه های منو 

تنش امن باشه...شبیه یه کوه

به احساسِ هر آدمی چنگ زدم

نجاتم بده..گشتم...  اما نبود..


(ز.فرهادی)

غرورم بهم اجازه نداد

ازت عذر خواهی کنم

ببخش اگه با این حالِ بد

 باید تو رو  راهی کنم..


من فرق دارم با همه ،  شاید

واسه همین اینجور سَردم

هیچوقت شبیه دخترا با

عروسکام بازی نکردم...


محبت و یادم ندادن

هفت ساله بودم مادرم مُرد

یه سال نشد دیدم بابام 

بالا سرم  زن بابا آوورد...


هر روز جنگ و فحش و کینه

این خاطرات هر شب باهامه

فهمیدم از مشت و لگد که

جوابِ خوبی انتقامه...


ببخش اگه دستمو روی

نوازشِ تو مشت کردم

ببخش به خاطر غرورم

به زندگیمون پشت کردم...


(ز.فرهادی)


مامانی دخترت خیلی شِکاره
واسش قصه بخون غمباد داره
یه دنیا توو دلش حرفِ نگفته
لباش انگار بهم چن ساله قفله...
مامانی دخترت دلش بزرگه
ولی دورش پُر ِ شغال و گرگه
سزاوارش نبود بدی ببینه
 از آدم خوبا نامردی ببینه
که شکلِ باوراش از نو عوض شه
بفهمه هر کسی  میتونه بد شه
بفهمه هر زبونی زهر داره
قبولِ واقعیت درد داره...
قبول واقعیت مثه اینه
توو آتیش بت بگن بهشت همینه
که تبعیدی به این دنیای بی رحم
که کُلِ باوراتو گِل بگیرن
که بچت سقط شه اما نمیری
که توو سنِ کم آلزایمر بگیری
 بفهمی پایه ی خونت رو آبه 
که عشقت با یکی توو تختِخوابه....

میبینی؟؟؟ واقعیت درد داره
مامانی دخترت خیلی شِکاره... 

(ز.فرهادی)


تو تماشاچی شدی
وقتی منو غم دوره کرد
خودتو عقب کشوندی
تووی اون روزای سخت

با توام با خودِ تو 
هیشکی به جز منو تو نیست
حسِ تو هر چی که بود
اسمش ولی علاقه نیست..

تو یه بزدلی یه ترسو
که فقط حرف بلده
منم اون آدمی ام
که انتخابام غلطه...

باورامو خط زدی
ازم گرفتی هر چی بود
تو هُلم دادی و گرنه
این سقوط حتمی نبود...

(ز.فرهادی)