غرورم بهم اجازه نداد

ازت عذر خواهی کنم

ببخش اگه با این حالِ بد

 باید تو رو  راهی کنم..


من فرق دارم با همه ،  شاید

واسه همین اینجور سَردم

هیچوقت شبیه دخترا با

عروسکام بازی نکردم...


محبت و یادم ندادن

هفت ساله بودم مادرم مُرد

یه سال نشد دیدم بابام 

بالا سرم  زن بابا آوورد...


هر روز جنگ و فحش و کینه

این خاطرات هر شب باهامه

فهمیدم از مشت و لگد که

جوابِ خوبی انتقامه...


ببخش اگه دستمو روی

نوازشِ تو مشت کردم

ببخش به خاطر غرورم

به زندگیمون پشت کردم...


(ز.فرهادی)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد