بازیچه ....


سکوتم از سر ارامشم نیست 

یه وقتایی نشون خستگیمه 

همش میترسم از حس نبودت 

سکوتم از سر دلواپسیمه 



یه دنیایی توو اغوش تو داشتم 

که دنیای خدا رو تنگ می کرد 

یه وقتایی خدا هم ،از حسادت 

بااحساس دوتامون جنگ می کرد 


تو رفتی و تموم خاطراتت 

دارن تو لحظه هام تکرار میشن

نمی دونم چرا ؟ اما چشامم 

دارن با گریه هام بیمار میشن 


همش این بود، توو این بازیِ بیرحم

من و تو هر دو  بی تقصیر بودیم 

شکستیمو ولی زود یادمون رفت 

یه روز بازیچه ی تقدیر بودیم ...


(ترانه از: زهرا )

نظرات 1 + ارسال نظر
saina دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:25 http://saina77.blogfa.com

سلام دوست عزیزم ممنون که بهم سر زدی وبت فوق العادس امیدوارم همیشه موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد